شعر قاصدک هان، چه خبر آوردی؟

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وَز کِه خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، امّا، امّا

گِرد بام و دَرِ من

بی ثَمَر می‌گردی.

انتظارِ خبری نیست مرا

نه زِ یاری نه زِ دَیّار و دیاری - باری،

برو آنجا که بُوَد چشمی و گوشی با کس،

برو آنجا که تو را منتظرند.

قاصدک!

در دلِ من همه کورند و کَرَند.

دست بَردار از این در وطنِ خویش غریب.

قاصدِ تجربه‌هایِ همه تلخ،

با دلم می‌گوید

که دروغی تو، دروغ؛

که فریبی تو، فریب.

قاصدک! هان، ولی… آخر… ای وای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با تواَم، آی! کجا رفتی؟ آی…!

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکسترِ گرمی، جایی؟

در اجاقی- طَمَعِ شعله نمی‌بندم- خُردَک شَرَری هست هنوز؟

قاصدک!

ابرهایِ همه عالم شب و روز

در دلم می‌گریند.

تهران شهریور ۱۳۳۸

معنی شعر قاصدک

قاصدک چه خبری را برای من آوردی؟ از کجا می‌آیی و از چه کسی خبر آوردی؟ خوش خبر باشی ولی دور و بَرِ من بیهوده می‌چرخی.

نه از دوستی و نه از هیچکسِ دیگری انتظار رسیدن خبری را ندارم. قاصدک برو جایی که چشم آدم‌ها می‌بیند و گوششان می‌شنود. گوش و چشمِ دلِ من کر و کور شده است.

دست از سرِ من که در سرزمین و خانه خودم هم غریبه و بیگانه ام، بردار.

پیغام آور خاطره‌های سخت و ناگوار، با خودم می‌گویم، اینکه تو خوش خبر هستی دروغ است. خبرهای تو، فریب و نیرنگ است.

قاصدک! بالاخره آیا با باد رفتی؟ با تو هستم. کجا رفتی؟ راستی آیا جایی خبری هم هست؟ آیا امید و گرمی و شور زندگی برای کسی مانده است؟ طمع نور و روشنایی و گرمی آتش را ندارم. آیا بارقۀ امیدی هنوز وجود دارد؟

قاصدک! دلم گرفته و انگار از درون گریه می‌کنم و همه غصه های عالم در دلم جمع شده است.

منبع: sokhanvaran.org




...